یاد دارم در غروبی سرد سرد می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد می زد کهنه قالی می خریم هر چه داری جنس عالی می خریم
کاسه و ظرف سفالی می خریم گر نداری کوزه خالی می خریم
اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید، بغضش شکست
با تشکّر