معلم و شاگرد
معلم و شاگرد

معلم و شاگرد

قصّه ی فرشته ی مهربان

در  سرزمینی در آسمان شهری بود به نام سرزمین فرشتگان . مهر آرا فرشته ی محبّت بود . او دختری زیبا و پاک دل بود . روزی مهر آرا مشغول نوشتن اسامی کسانی بود که کار های خوبی می کنند . ناگهان گردبادی بزرگ آمد و مهر آرا

را با خود برد .مهر آرا بی هوش شد . وقتی چشم باز کرد روی زمین میان هزاران گل و درخت پر میوه بود . یک خانواده به آن مکان سفر کرده بودند . دختر کوچک آن خانواده مهرآرا را دید و به طرف او دوید . لاله خود را به مهر آرا معرفی کردو باهم به طرف رودخانه رفتند .آن دو باهم مشغول صحبت شدند . مهر آرا گفت : (( اینجا زمین است ؟ )) لاله گفت : (( بله مگر تو   نمی دانی ؟ نکند ضربه ای به سرت وارد شده است . )) مهرآرا گفت : (( نه من فرشته ی محبّت هستم و درآسمان زندگی می کنم . نام من مهر آرااست . اسم تو در اسامی کسانی که به دیگران محبّت می کنند دیده می شود . لاله گفت : (( جلو نیا تو خیلی عجیب هستی.)) در حالی که عقب می رفت لیز خورد و درآب افتاد . مهر آرا درآب پریدو لاله را نجات داد.لاله با   بدخلقی ازمهرآرا تشکّر کرد و سپس همراه با پدرو مادرو خواهرش به خانه بازگشتند . مهر آرا بسیارناراحت شد او            پرواز کنان ماشین آن هارا دنبال کرد . روز بعد لاله به مدرسه رفت . مهر آرا هم به دنبال لاله رفت . در کلاس  شقایق سر گم شدن مدادش با لاله بحث می کردو سرش فریاد می کشید . مهر آرا که این صحنه را دید باخود گفت : (( باید این موضوع را حل کنم . به کلاس رفت و همه جارا گشت . مداد پشت سطل زباله بود . مهرآرا مداد را برداشت و روی دفتر شقایق گذاشت و به لاله گفت : (( غصه نخور که مشکلت حل شد . فردای آن روز شقایق ازلاله معذرت خواهی کرد و با او آشتی کرد . لاله با مهربانی از مهرآرا تشکّر کردو او را به اتاقش دعوت کرد و یک هدیه به او داد .   

نوشته ای از: فاطمه علائی- دانش آموز پایه ی پنجم ابتدائی/ شهرستان تالش

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.